پیوندهای ممالیک و مرینیان
دروازههای نفرین شدهی مسیحی
همزمان با اوج اقتدار مرینیان در مغرب، مصر زیر سلطه ممالیک بحری (1)) (حکـ 648-784ق) بود. اقتدار روزافزون این بردگان ترک (2) که با اتکاء به توان نظامی خود و به مدد پیروزیهای سترگ آنان در برابر صلیبیان و مغولان (3) به دست آمده بود، در اواخر نیمه اول سده هشتم هجری قمری رو به ضعف نهاد و ناآرامیهای داخلی و منازعه بر سر قدرت جای آن را گرفت. پس از درگذشت ملک ناصر بین فرزندانش منازعاتی چند بر سر جانشینی رخ داد و بار دیگر راه حج ناامن شد. این وضع تا روی کارآمدن ابوالفداء اسماعیل بن محمد، فرزند ملک ناصر به سال 743ق. ادامه یافت. در چنین محیطی ملک ناصرمحمد قلاوون که برای بار سوم به قدرت رسیده بود، نزدیک به 33 سال (709-742ق) مستبدانه حکومت کرد. (4) منازعات داخلی بین فرزندان و نوادگان او موجب شد که در کمتر از 10 سال، هفت تن بر تخت سلطنت ممالیک تکیه زنند که ابوالفداء اسماعیل بن محمدبن قلاون (حک: 743-746ق) نیز از آن جمله بود. (5)
مرینیان از دیرباز به تعمیق روابط با مصر نظر داشتند؛ چه این سرزمین از یک سو به مثابه دروازه مغرب به شرق اسلامی بود؛ به همین دلیل میتوانستند پیوندهای سیاسی- تجاری خود را با سرزمینهای شرقی و مرکزی جهان اسلام گسترش دهند؛ از سوی دیگر، عبور کاروانهای حجاج از مصر و ضرورت تأمین امنیت آنان، تحکیم روابط مرینیان را با مصر را ضروری میساخت. (6) از اینرو، پس از سلطه ابویعقوب یوسف بن عبدالحق مرینی بر بنی زیان، روابط ممالیک و مرینیان به سال 703ق. رسماً آغاز شد و با ارسال هدایا و سفرا پیاپی ادامه یافت، (7) اما دیری نپایید که این روابط به تیرگی گرایید تا افتخار تجدید روابط مرینیان با مصر نصیب ابوالحسن شود.
احتمالاً نخستین پیوند میان ابوالحسن و ملک ناصر به پیش از فتح تلمسان و هنگامی که شهر در محاصره نیروهای مرینی قرار داشت، بازمیگردد. در این زمان چون مادر ابوالحسن پیوسته در آرزوی حجگزاردن بود، سلطان مرینی به عثمان بن جرار که عازم حج بود نامهای داد تا از ملک ناصر برای این کار اجازت خواهد. (8)
پس از سلطه بر تلمسان و مغرب میانه (9) ابوالحسن سفیر خود، فارس بن میمون بن ودرار را روانه دربار ملک ناصر محمدبن قلاوون، سلطان مملوکی کرد تا بدین وسیله هم فتوحات سلطان در مغرب و گسترش قلمرو مرینیان و اقتدار روزافزون آنان را گوشزد کند و هم موانع پیش روی حجاج را از میان بردارد. (10) فارس بن میمون کامیاب از این مأموریت نزد ابوالحسن بازگشت و چون مراتب دوستی ملک ناصر را به وی ابلاغ کرد، سلطان مرینی تصمیم گرفت به خط خویش قرآنی بنگارد و آن را وقف خانه خدا کند. (11) او قرآن را در نهایت هنرمندی با ترصیعات و تذهیبات فراوان بیاراست و بزرگان لشکری و کشوری را با هدایای بسیار روانه مصر کرد. (12) ابن خلدون که خود، صورت این هدایا را به خط ابوالفضل بن ابی مدین- کاتب ابوالحسن که در این هیأت شرکت داشت- دیده، شگفتیاش را از این هدایا ابراز نموده و فهرست تفصیلی آن را به نقل از یکی از کارگزاران دربار روایت کرده است. (13) حجم و تنوع هدایای ارسالی ابوالحسن (14) و پاسخ سلطان مملوکی حکایت از عزم جدی طرفین بر تجدید روابط حسنه داشت. کاروان مغربی که عزم حج داشت در رمضان سال 738ق. به قاهره رسید. ملک ناصر که شکوه و عظمت این کاروان را دریافته بود، مهماندارش را به پیشواز فرستاد و آنان را در قرافه جای داد. (15) او نه تنها در تکریم مهمانان مغربیاش به جد مبالغه کرد، بلکه به امرای مکه و مدینه نیز نامه نوشت تا در این مهم کوتاهی نکنند. (16) از اینرو، حجاج مغربی در راه بازگشت از مکه با هدایایی که ملک ناصر با آنان همراه کرده بود، به مغرب باز آمدند. (17) مناسبات حسنه سیاسی دربار مصر و مغرب، بخصوص با هدف ایجاد بستری امن برای حجاج مغربی تا زمان مرگ ناصربن قلاوون (741ق) ادامه یافت.
پس از درگذشت ملک ناصر بین فرزندانش منازعاتی چند بر سر جانشینی رخ داد و بار دیگر راه حج ناامن شد. این وضع تا روی کارآمدن ابوالفداء اسماعیل بن محمد، فرزند ملک ناصر به سال 743ق. ادامه یافت. از اینرو همین که اوضاع سیاسی مصر آرامش یافت، ابوالحسن مرینی کاتب و صاحب خراج خویش، ابوالفضل بن ابی عبدالله بن ابی مدین را به همراه بانو مریم، خواهر سلطان به مصر فرستاد تا هم درگذشت پدر را به او تعزیت گوید و هم در باب تجدید روابط گفتگو کنند. (18) این سفارت در سال 745ق. به مصر رسید و طی نامهای به تفصیل، خواستههای سلطان مرینی را به عرض ابوالفداء رساند. این نامه که طبق معمول با القابپردازیهای تصنعی و ذکر متوالی صفات سلطانی آغاز شده، موضوعات متعددی را در برگرفته است؛ (19) سرآمد این موضوعات، «جهاد با مسیحیان اندلس» به عنوان دشمن اصلی مسلمانان است. بررسی دقیق این نامه نشان میدهد که با عناوین گوناگون، بیش از ده بار از کلمه جهاد و مشتقات آن در این نامه استفاده شده است. ابوالحسن نه تنها خود را «مجاهد مثاغر» (20) دانسته است، بلکه سلطان مملوکی را نیز با صفات «درهم شکننده گروههای معاند و لشکریان آنها، ویران کننده کنیسهها و کلیساها و احیاگر رسوم جهاد و رفعت دهنده دین اسلام» وصف کرده است. (21) سپس یادآور شده که وی با ملک ناصر، پدر ابوالفداء روابطی وثیق داشته و از آنجا که پیوند برادری و ولاء همچون پیوند نسبی مهم شمرده میشود، خواستار تعمیق روابط سیاسی فیمابین شده است. (22)
واقعیت این است که در لابه لای این نامه از تفحص مرینیان از موقوفاتشان، مخصوصاً قرآن اهدایی از طرف سلطان مرینی به حرم مکه، تأمین امنیت حجاج مغربی، عرض تسلیت به مناسبت درگذشت پدر سلطان مملوکی و تبریک جانشینی وی هم سخن به میان آمده، (23) اما به وضوح روشن است که ابوالحسن مرینی در جستجوی راهی یا یافتن متحدی برای انتقامگیری از مسیحیانی بود که نه تنها ابومالک، فرزند وی را در اندلس به قتل رسانده، بلکه خود او را نیز در نبرد سرنوشتساز طریف شکست داده بودند.
بعید به نظر نمیرسد که سلطان مرینی پس از شکستهای پیاپی مرینیان و ناکامی آنان در نجات جبهه اسلامی اندلس، از حملهی احتمالی مسیحیان به مغرب در هراس بوده باشد؛ این مهم از آنرو پیداست که در نامه خویش از «تعقیب مسیحیان در سبته و گرفتار کردن دشمن کفور» خبر داده است. (24) وی تأکید کرده است که «چون از اندلس فریادها بلند شد، مرینیان هم فریاد عزم خود را برای جهاد بلند کردند؛ چه، خبر آوردند که احزاب کفر از هر سو جمع شدهاند و دروازههای نفرین شده مسیحیشان از هر طرف گشودهاند... تا دین اسلام را نابود کنند و سایه ایمان را از سر آن کوتاه کنند». (25) او در ادامه از تلاشهای مکرر مسلمانان با هدف نجات اندلس و تلفات آنها در این راه و سرانجام، صلح ده ساله با پادشاه قشتاله سخن گفته و از بازپس گیری جبل الطارق از دست مسیحیان به عنوان خبری مهم یاد کرده است (26) تا شاید بتواند عواطف ابوالفداء را در جلب کمکهای بیشتر به مجاهدین مغربی تحریک کند.
پاسخ سلطان مملوکی، نمونهای برجسته از وضع آن روز جهان اسلامی است که در آن، بیش از آنکه، ملاحظات دینی برای حکومتگران مسلمان اهمیت داشته باشد، تلاش برای بقای وضع سیاسی حکومت خود، مهم مینماید. به دیگر سخن، جبهه مملوکی که تا پیش از این، همه توان نظامیاش را علیه مسیحیان به کار گرفت و سرانجام به دوره بیبرس، صلیبیان را مقتدرانه از شام بیرون راند و حتی پیروزیهای مغولان را متوقف کرد، این بار حملات قشتاله و آراگون به سرزمینهای اسلامی اندلس را نه به عنوان نبردی تماماً مسیحی علیه اسلام و مسلمانان، بلکه جنگی منطقهای علیه بنیاحمر میدانست که در بدبینانهترین حالت، زمینه تسلط مسیحیان را بر مغرب دور فراهم میکرد و شاید از نظر سلطان مصر بسیار بعید به نظر میرسید که روزی دامنه آن، این کشور را نیز در بر گیرد. احتمالاً سیاست نابسامان داخلی حکومت ممالیک در این دوره از دیگر عللی بود که ابوالفداء را به ارسال پاسخی چنین سرد قانع کرد. (27)
در این نامه که به انشاء خلیل الدین ایبک صفدی، مورخ و ادیب شهیر عصر مملوکی، به نگارش درآمده، سلطان ابوالفداء خود را «مؤید مجاهد مرابط مظفر منصور و خادم حرمین شریفین و اسکندر زمان» (28) نامیده است و به جای پاسخ عملی به استمدادات مرینیان، از بلاغت و شیوایی نامه او اظهار شگفتی کرده است و اگرچه به موضوع «جهاد با کفار» و نجات اندلس نیز اشاره کرده؛ اما اظهار داشته است که
«اگر امکان کمکرسانی بود، بیتردید اسبان جنگی ما همچون عقاب به سوی شما پرواز میکردند و سیل سنگریزههای زمین و تیرهای هدفدار را با کمانهای خمیدهمان به سوی دشمن روانه میکردیم....؛ اما هدف کجا و این فاصله دور کجا! دست کوتاه ما کجا و آسمان دوردست کجا! تنها کمکی که در توان ماست این که لشکری از دعا، از سوی ما و رعایایمان به سوی خدا بلند کنیم و در نتیجه خلوص قلبیمان باشد که ملائک آن را اجابت کنند». (29)
چنانکه در پاسخنامه آنها نیز آمده بود، پیوند ممالیک و مرینیان در بهترین شرایط، از حد کمک رسانی به حجاج مغربی و تأمین امنیت آنها فراتر نرفت و حتی در اواخر سلطنت ابوالحسن مرینی به تیرگی نیز گرایید؛ چه به هنگام سلطه او بر مغرب ادنی، ابن تافراگین، وزیر حفصیان که نماد مقاومت در برابر تعدیات مرینیان بود، به مصر گریخت و به رغم اصرار ابوالحسن مبنی بر تسلیم وی، حسن بن ناصر، سلطان مملوکی از پذیرش این درخواست امتناع کرد. (30) اگرچه ابوالحسن چندی بعد درگذشت، اما به نظر میرسد این تیرگی روابط بر دوره حکومت ابوعنان نیز سایه انداخته بود؛ زیرا در منابع از پیوند این دو حکومت به دوره ابوعنان، سخنی به میان نیامده است.
نمایش پی نوشت ها:
1- درباره وجه تسمیه ممالیک به بحری نک: عبادی، قیام دوله ممالیک الاولی، 98-99.
2- در باب خاستگاه ممالیک نک: زیدان، 308/1.
3- برای بررسی روابط ممالیک با مغولان و صلیبیان نک: عبادی، همان، ص 159-175؛ ص221-242.
4- زیدان، همان، ص336-339.
5- همان، ص340.
6- حریری، ص203.
7- پس از آنکه مدتها به علت ناامنی، راه حجاج بسته بود، سلطان مرینی به احمدبن حسن بن کاتب دستور دارد تا قرآنی بزرگ و مرصع به مروارید و یاقوت با هدف وقف بر کعبه استنساخ کند و با هدایایی گران از اسبان عربی و اشتران راهوار که ابن خلدون شمار آن را بالغ بر 400 نفر دانسته، به سوی مصر روانه کرد. (ابن خلدون، العبر، ج7، ص226).
8- ابن مرزوق که خود در معیت عثمان بن جرار بوده، این موضوع را در ستایش نیکوکاری ابوالحسن نسبت به مادرش ذکر کرده است. (ابن مرزوق، ص240-241).
9- همو، ص385.
10- ابن خلدون، ج7، ص350؛ سلاوی، ج3، ص127.
11- ابوالحسن سه قرآن را به دست خویش نوشت و به مسجدالحرام در مسجد النبی و بیت المقدس وقف کرد (مقری، نفح الطیب، ج4، صص399-400).
12- ابن خلدون، همان، ص351؛ سلاوی، همانجا.
13- ابن خلدون، همان جا؛ نیز برای این مهم نک: ابن خطیب، الاحاطه فی اخبار غرناطة، ج4، ص323.
14- برای اطلاع از این هدایا نک: ابن مرزوق، ص452-454؛ سلاوی، ج3، صص128-129.
15- نک: مقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک، ج2، صص447-448.
16- همان، همان جا؛ سلاوی، ج3، ص130.
17- ابن خلدون، همان جا.
18- ابن خلدون، العبر، ج7، ص352؛ سلاوی، ج3، ص140.
19- مقری، نفح الطیب، ج4، صص386-394.
20- همو، ج4، ص386؛ سلاوی، همان جا .
21- مقری، همان، ج4، ص387؛ سلاوی، ج3، ص141.
22- مقری، همان، ص388؛ سلاوی، همان، ص142.
23- مقری، همان، ص390؛ سلاوی، ج3، ص143.
24- مقری، همان، ج4، ص391؛ سلاوی، ج3، ص144.
25- مقری، همان جا؛ سلاوی، همان جا.
26- مقری، نفح الطیب، ج4، ص392.
27- نک: زیدان، ج1، صص340-341.
28- مقری، همان، ج4، ص394؛ سلاوی، ج3، ص147.
29- «و لو أمکنت المساعدة لطارت بنا إلیکم عقبان الجیاد المسومة و سالت علی عدوکم أباطحهم بقسینا المعوجة و سهامنا المقومة... ولکن أین الغیة من هذا المدی المتطاول و أین الثریا من ید المتناول و ما لنا غیر إمدادکم بجنود الدعاء الذی نرفعه نحن و رعایانا، و التوجه الصادق الذی تعرفه ملائکة القبول من سجایانا»، مقری، نفح الطیب، ج4، ص397؛ سلاوی، ج3، ص149.
30- زرکشی، ص91.
فرهمند، یونس؛ (1394)، مرینیان: سیاست، جامعه و فرهنگ در مغرب سدههای میانه، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}